w w w . a h l e b a i t p e d i a .com
دانشنامه اهل بیت
حدیث

به گزارش سایت دانشنامه زن مسلمان، دکتر احمد پاکتچی در کارگاه مبانی پیوسته نگری در سیره نگاری گفت: این بحث درباره مبانی نظری پیوسته نگری خواهد بود و قاعدتا با بحث دیگری تکمیل می شود و آن پیاده سازی نمونه ها در حوزه پیوسته نگری است. ماهیت بحث این است که اندکی در موردمبانی نظری توضیح داده شود و صورت مساله را طرح کنیم تا ببینیم چقدر مقبول خواهد افتاد و چقدر امکان در مباحث سیره وجود دارد؟

 

عنوان ممکن است یک مقداری ابهام داشته باشد اینکه دنبال چه چیزی هستیم و در اینجا سعی میشود که توضیح دهیم که صورت مساله چیست و در سیره نگاری به دنبال چه چیزی هستیم؟

 این بحث درباره مبانی نظری پیوسته نگری خواهد بود و قاعدتا با بحث دیگری تکمیل می شود و آن پیاده سازی نمونه ها در حوزه پیوسته نگری است. ماهیت بحث این است کهاندکیدر موردمبانی نظری توضیح داده شود و صورت مساله را طرح کنیم تا ببینیم چقدر مقبول خواهد افتاد و چقدر امکان در مباحث سیره وجود دارد.


اصطلاح پیوستار را که به کار بردیمدر واقع معادل اصطلاح فرهنگیContiniue استو اصطلاح پیوسته نگری معادلcontinueitisemبهکار می بریم. شاید هر دو اصطلاح در حوزه مباحث علوم انسانی پرکاربرد نباشندو بنابراین لازم است راجع به این واژه توضیح دهیم.

 شاید بد نباشد گفتن این موضوع که در سال1906 همزمان با طرح نظریه نسبیت آلبرت انیشتین کسی که حتی مدتی استاد انیشتین بودبنام هرمان مینکوفسکینظریه کانتینیوم در حوزه فیزیک را ارائه می دهد و ایشان می خواهد به این نکته اشاره کند که به صورت کلاسیک و سنتی تا قبل از انیشتین همیشه یک همچین تلقی وجود داشت که مکان، مکان و زمان، زمان است. وقتی راجع مکان بحث می شود از سه بعد طول عرض و ارتفاع و وقتی درباره زمان صحبت می شود مساله چیز دیگری است مساله شدن، صیرورت و ظرفی که اینصیرورتدرآن اتفاق می افتد. بحث هایی که انیشتین درباب نظریه نسبیت ارائه داده بود تفکر سنتی را به هم می ریخت و نشان می داد که بین زمان و مکان ارتباط مستقیم وجود دارد و زمان در کنار سه بعد قبلیبعنوان بعد چهارم مطرح میکند. هرمانمینکوفسکی در واقع مساله را به این شکل مطرح می کند و خودش هم در سخنانش بیان می کند که من می خواهم نظریه ای را ارائه دهم که به قدری رادیکال به نظر می رسد و تنداستو خودش هم به تندی آن اعتراف می کند و آن اینکه ما هیچ چیزی را اگر بخواهیم از منظر این تئوری به قضیهنگاه کنیم این جهان یک پیوستار است و هیچ اتفاقی در جهان نمی افتد به این دلیل کهوقتی ما از اتفاق صحبت می کنیم یعنی آن این است که در یک زمانی چیزی در جایی قرار دارد و در زمان دیگری در جای دیگری قرار دارد در حالیکه موضوع به نوع فهم و نگرش ما بر می گردد. مساله این است که به دلیل اینکه خود ما در قالب ابعاد گرفتارآمده ایم و در زندان ابعاد قرار گرفتیم احساس می کنیم مثلا فرض کنید کسی که از نقطه x حرکت می کند و در نقطه yقرار می گیرد در زمان ما قبل درxبوده و در زمان ما بعددرyبوده پس یک حرکت و تحولی اتفاق افتاده در حالیکه اگر ما زمان و مکانرا مربوط به یک پیوستار بگیریم و زمان چیزی نباشد جز بعد چهارم سه بعد قبلیطول و عرض و ارتفاع در واقعهیچ چیزیاز هیچ جایی جابجا نشده و فقط ما داریم مختصات سه بعد را نسبت به یک بعد و مختصات این چهار بعد را با هممی سنجیم و به این ترتیب در مورد سنجش خودمان درباره این مختصات بحث می کنیم. اما چون خودمان تمام تجربیات را در زندگی درگیر این مختصات بوده احساس می کنیم یک اتفاقی افتاده و یک چیز جابجا شده بر همین اساس بود که یک سری کتابهایی با عنوانsciencefctionنوشته شد حتی فیلم هایی ساخته شد و اصطلاحی به وجود آمد به عنوان سفری در زمان یعنی افرادی مثلا از یک ماشین هایی استفاده می کنند که از زمان حال به زمان گذشته و از زمان حال به زمان آینده می روند در حالیکه ممکن است اگر ما نگاه کلاسیک به این موضوع داشته باشیم می گوییم چنین چیزی نه تنها غیر ممکن است بلکه احمقانه و ابلهانه است. به دلیل اینکه چطور می شود به جایی سفر کرد که هنوز وجود ندارد. چطور می شود به جایی سفر کرد کهزمانی بوده و الان وجود خارجی ندارد. لازمه اینکه سفری اتفاق بیفتدباید چیزی باشد اما در این نوع نگاه، مساله فقط یک بعد بود که باید پیموده می شد در واقع همه زمان های گذشته و آینده همه به صورت بالفعل وجود داشتندتنها مساله که بودحسیک موجودی کهدرون این ابعاد زندگی می کند مثل یک انسان نسبت بهابعاد به گونه ای است که احساس می کند بعضی از زمانها از دست رفته و برخی از زمانها در آینده به وجود خواهد آمد. حرف های هرمان مبنکوفسکییک اندکی قلمبه است اما با فرمول های ریاضی وبحث های فیزیکی توضیح می دهند و مخاطب را اقناع می کند که این حرف معقولی است.

ارتباط این نظریه با تاریخ

ارتباطش با تاریخ چیست؟  ارتباطش با تاریخ ایناست که اگر این نوع نگاه به زمان مقبول واقع شوددر آن صورت تعریف از تاریخ نیز عوض خواهد شد برای اینکه نگاه ما به تاریخ اگر همان نگاه سنتی و همیشگیباشد بر اساسنگاه ماقبل انیشتینیبه زمان است ولی اگر نگاه ما به زمان تغییر کرده باشد در آن صورت ما در تاریخ با پدیده هایی که اتفاق می افتندو می روند و الان وجود ندارند سروکار نداریم و نوع نگاهمان نگاه متفاوتی خواهد شد. و این تنها مساله ای نبود که دربحث مفهوم پیوست نگری یا کانتینیوممطرح شود یک مساله دیگر وجود داشت و آن این است که این امکان جابجایی هم بین ابعاد فراهم می شد همان طور که امکان جابجایی در درون خود سه بعد وجود داشت امکان جابجایی بین بعد زمان و بعد مکان هم می توانست مطرح شود. همانطور که امکان جابجایی در درون خود سه بعد وجود داشت امکان جابجایی بین بعد مکان و زمان نیز وجود خواهد داشت این خودش دوباره زمینه یک مجموعه ای ازscienxfiction ها رامیتوانستفراهمکند و تصوراتی که می شود در مورد نوع تغییراتی که در این عالم می تواند اتفاق بیفتد در ذهن انسان خطور کند.

وجود یک همچین نظریه ای در اوائل قرن بیستم موجب شده است که ما در دوره های بعدی در حوزه های مختلف علوم انسانی به تدریج با گرایش هایی مواجه هستیم که بدنبال این هستند که به نوعی پیوستارهایی این چنینی را در حوزه علوم انسانی که بدنبال چنین پیوستارهایی باشند یکی از حوزه های علوم انسانی که بدنبال چنین پیوسته نگریهایی هستند تاریخ است، روانشناسی، زبانشناسی و برخی دیگر از حوزه های علوم انسانی است که درگیر چنین نگرشی شده اند.

من با وجود اینکه بحثمان را قدری قلمبه شروع کردم قصد ندارم تا آخر بحث را به همین شکل پیش ببرم بلکه تلاش خودم را خواهم کرد که یک مقداری بحث را ملموس تر کنیم و بتوانیم ارتباط بهتری با موضوع برقرار کنیم شاید مثلا فرض کنیدیکی از مواردی که می تواند ارتباط بهتری با نظریه کانتینیوم یا پیوستار در حوزه علوم انسانی برقرار کنیم نوع نگاهی است که با بحث های زبان شناسی به مساله پیوستار وجود دارد. در بحث زبانشناسی یکی از مسائل مهمی که وجود دارد این استکه ما می دانیم یکی از اتفاقاتی که می افتد این است که زبان ها تغییر می کنند مثل زبان فارسی باستان که تبدیل شده به زبان فارسی میانه و فارسی میانه به فارسی نوتبدیل می شود عین این اتفاق در زبان های دیگر اتفاق می افتد. نگاه سنتی این بود که یک زبان از بین می رفت و زبان دیگری جایگزین آن می شود. نگاه پیوستار مسالهرا به این شکل نمیبیند و کل را به مثابه یک واحد نگاه می کند یعنی می گویدما یک چیز داریم بنام زبان فارسی ولی در واقع زبان فارسی در ابعاد جابجایی هایی اتفاق می افتد. بنابراین اگر ما می خواهیماین پدیده را مورد مطالعه قرار دهیم قواعد حاکم بر این جابجایی ها را موردمطالعه قرار می دهیم. نه اینکه فرض را بر این بگذاریم که چیزی بوده و نابود شده و چیز دیگری جایگزین آن شده است. بنابراین در واقع یک نوع پیوست نگریبه وجود می آید که کل ماجرا را بهمثابه یک پدیده واحد به آن نگاه می کند و صرفا موضوع را شبیه به یک خمیر مجسمه ای می کند که در دست یک کودکی است که به یک اسباب بازی تبدیلمی شود می توان تشبیه کرد و این خمیر مجسمه به شکل های مختلفی در میآید تکه های از آن کنده می شود دوباره تکه ها را بهم وصل می کند و دوباره اینقد خمیر مسجمه را ورز می دهد و به شکل های مختلف در می آورد که  ما دائما احساس می کنیم این خمیر به شکل های جدید و جدیدتری تبدیل می شودولی در هیچ تغییری در خمیر روی نداده است و خمیر همان بوده که از اول بوده و خمیر با یکفقط با یک سلسله فرم هایی که به این خمیر داده می شود این شکل ها دائم تغییر می کند و به صورت های مختلفی در میاید. ما از این بحث خمیر در بحث کانتینیوم می خواهیم جلوتر رویمشاید تا اینجا هم توانسته ایم یک چنین ارتباطی برقرار کنیممثلا فرض کنیم که بازبان فارسی بگیریم و بگوییم زبان فارسی یک خمیر مایه ای است که در شرایط مختلف می تواند رفتارهایی را از خود نشان دهد حال آنکه کل رفتارها بعلاوه آن شرایطدر مجموع بهیک پارامتر های مشخص و واحدیبر می گرددمی شود این را بزرگتر کرد و زبان فارسی یک تافته جدا بافته نیست. خود زبان فارسی نیز مرتبط با زبان های دیگری است که مثل هندی و هند و اروپایی که در اروپا به آن تکلم می شود و اینها مجموعاباز یکپیکره واحدی را تشکیل میدهند وهمه اجزایی از یک پیوستار هستند. احیانا اگر این نظریه ها پذیرفته شوند که خود زبان های هند و اروپایی با زبان های دیگر مرتبط هستند دوبارهیک پیوستار بزرگتر را تشکیل می دهند. بنابراین باید قواعد مرتبط با آن پیوستار بزرگتر را مورد مطالعه قرار داد به جای اینکه مطالعات ما تحول محور باشد و ببینیم این تحول چگونه اتفاق افتادهاین امکان وجود دارد که اساسا ما به تحولقائلنباشیم بلکه به نسبتی میان حالت ها و شرایط یعنی (position &condition(معتقد باشیم که پوزیشن هایی در مقابل حالت هایی وجود دارند و وقتی که ضرب در هم می شوند به یک x مشخص منجر می شوندو این x مشخص همان پیوستاری است که ما در مورد آن صحبت می کنیم مثلا 3ضربدر 2 و3+3 یا 4+2 یا 5+1 و مجموعه اعداد دیگری که ضرب تفریق و بعلاوه شوند در نهایت به عدد 6 برسند چیزی نیستند جز مجموعه ای از شرایط و حالتهایی که ما به وجود آوردیم ولی همه آنها قراره به عدد 6 برسند. یک همچنین نگاهی امروزه مورد استفاده قرار میگیرد که در مطالعه زبانها و گروهی از زبان شناسان اساسا بر این اساس زبان را مورد مطالعه قرار می گیرند که تحت عنوان continueis شناخته می شوند یاآنهایی که پیوست گرا هستند و پیوسته نگر بهزبان نگاه می کنند.

مطالعات مشابه ای هم در روانشناسی اتفاق افتاده است آدم های مختلفچرا رفتارهایی مختلفیاز خود نشان می دهندخیلی وقتها آدم های مختلفرفتارهایی کهاز خود نشان می دهند حاصلضربشرایط و حالت هاستکه اگر ما با آن شرایط و حالت ها را با هم ترکیب کنیم ممکن استبه یک امر مشترک دست پیدا کنیم.

در رابطه با بحث پیوستار مندقیقا می خواهم قدم بعدی را بردارم و سیر مقوله بندی یا categorizationرا مطرح می کنم ما به مساله وضعیت و شرایط اشاره کردیم که پوزیشن و کاندیشن که چگونه وضعیت و شرایط دو طرف عملیات ضرب یا بعلاوههستند که حاصلش قرار است یک وضعیت نسبتا مشخص و ثابت باشد. آن چیزی که در واقع این شرایطرا ایجاد می کنند و منجر به وجود آمدن وضعیت های مختلف می شودتحت عنوان مقوله بندی یا categorizationاز آن می توان صحبت کرد بنابراین مقوله بندی می تواند جدیترین و مهم ترین قسمت کار باشد از نظر نوع نگرشی پیوستاریبه تاریخ. یعنی اگر تاریخ را به مثابه یک پیوستار ببینیم که راجع به آن صحبت می کنیم، اولین بحث این خواهد بود که این تاریخ از یک سری مقوله و کتگوری تشکیل شده استاگر نگوییم از یک سری تحول. یعنی نگاهمان را به جای اینکه تحول محور کنیم و دائما به این شکل نگاه کنیم که اموری که نابود شدند و اموری که هنوز نیستند و کل تاریخ ما به یک مو بند است و آن لحظه ای کهانگار الانفقط هست و درلحظه هم در حال نابود شدن است، بریم به سمتی که پیوستاری ببینیم آن چیزی که به ما اجازه می دهد یکنگرشی را جایگزین نگرش قبلی کنیم مساله مقوله بندی است که کمی درباره آن صحبت خواهیم کرد.


مقوله بندی


اولا یکی از مسائلی که می توان گفت بشر در طول تاریخ معرفت خود به سمتش رفتهگرایش به سمت مقوله بندی جهانیاست یعنی ما دائماجهان رابه مثابه یک پیوستار نگاه می کنیم اما خودمان در آن گسست ایجاد می کنیم. مثلا ممکن است من یک مایعی را در داخل فنجان با آنمواجه هستم، اولا همین که دارم می گویم فنجان، مایع داخل این فنجان یعنی بلافاصله مقوله بندی می کنم و دو چیز را از هم متمایز می کنم در حالیکه من باشیجامدی مواجه هستم و یک شی مایعی وبین یک شی جامدیو این شی مایعیک پیوستار وجود دارد. بعد راجع به این شی مایع که صحبت می کنمراجع گرما مزه بو رنگ صحبت می کنیم که هیچکدام از هم جدا نیستند یعنیاین مایع چیزی جدای از مزه و بو وجود نداردچه بسا آن چیزی که این مزه را برای آن به وجود می آورد ارتباط مستقیم با آن جنبه ای دارد که آن بو را از آن متصاعد می کند و ارتباط مستقیمی با آن حرارتی داردچون همین چایی سرد دیگر آن بو را ندارد و یک ارتباطکاملا مستقیمی بین همه مقولات که من از همدیگر جدا کردم در دنیای واقعی وجود دارد. حتی ممکن است در ذهن خودم تصور کنماین مایعی که در داخل این استکان وجود دارد یکقسمتیاز آن را آب تشکیل داده و یک قسمتی را ذرات حاصلاز چای که من دم کردمدر حالیکه آن چیزی که الان وجود دارداز آب و چایی اش جدا نیستاز رنگش جدانیست بلکه من با یک پدیده مواجه هستم این خاصیت ذهن ماست مقوله بندی یعنی مادائما با چیزی که مواجه می شویمشروع میکنیم آن را با یک ساتور ذهن خودمان به نحو بیرحمانه ای کاملا قطعه قطعه می کنیم. و خودمان هم می دانیم به به این شکل قطعه قطعه شده در دنیای بیرونوجود ندارد و اگر وجود داشته باشد به درد ما نمی خورد ما وقتی راجع به خودمان صحبت می کنیم می گوییمما یک روح داریم یک جسم اگر ما روح و جسم را به این شکل دو شق در دنیای خارج وجود داشت ما مرده بودیم و نمی¬توانستیم بعنوان یک موجود زنده اظهار نظر کنیم و حرف بزنیم خیلی طبیعی استاین کاری که ما انجام می دهیمبا آنچه که در دنیای بیرون وجود دارد کوششی در جهت گسست در پیوستار است یعنی پدیده ای است که به خودی خود یک امر پیوسته است ولی ما آن را گسسته می کنیم.

 

پیامد های مقوله بندی


نمونه های برای این که این مقوله بندی چه رفتارهایی را در فضایعلم به ما تحمیل کند یعنی در واقع یک مقوله بندی بعد دوباره ترکیب نه با یک هدف غیر عقلایی بلکه باهدف کنترل، با هدف رسیدن به آن چیزی که مطلوب ماست.
 مثلافرض کنید ما در فضای زبان کاملا مرسوم استکه اینکار انجام بگیرد به صورت عادی مردم فارسی صحبت می کنند در طول قرن های متمادی این اتفاق رخ داده است ولی یک وقت هست ما با همین رفتاری که با شیر داریم با زبان انجام می دهیم اول یک زبان استاندارد را تعریف می کنیم بعد برای خودمون درصد قرار می دهیم که زبان استاندارد؟ چیست زبان عامیانه چیست و در  کدام کانتکس من مجاز هستم که چقدرعامیانه یا چقدر استاندار صحبت کنم. بنابراینآموزشهایی می دهد که مجریان تلویزیون حق دارند این درصد از ترکیب زبان ادبی و رسمی استفاده کنند. اساتید دانشگاه باید این درصد از زبان، نویسندگان داستان ها اگر از اول گفته باشند که داستانی را به زبان عامیانه می نویسند درصدش این است اگر به زبان ادبی بنویسند درصدش اینقدر است و همین سیستم را پیاده سازی می کنیم. اینجا چه اتفاقی افتاده است؟ اینجا اتفاقی که افتاده این است کهفقط نرفتیم مقولاتی را در زبان شناسایی کنیم بعد به صورت خود آگاه بگوییم که این مقولات قابل تفکیک نیستند. ما به صورت ذهنی باز تولید کرده ایمیعنی آمده ایم گفتیمچند نوع زبان داریم ما یک پدیده عامیانگی داریم، یک پدیده عددیت داریماینها نسبت هایی هستند که با هم ترکیب می کنیم
مثلا شیر پرچرب یا کم چرب در اختیار مخاطب خودمان قرار می دهیم. فرض کنید در بحث های فرهنگی هم همین کار صورت می گیرد یعنی خیلی از موارد مثلا شناسایی می کنیم که ببینیمعوامل ناظر برملیت ایرانی فرض کنید کهدر فرهنگ ایرانی چه چیزهایی هستند؟ بعدبررسی می کنیم چقدرمی خواهیم از آن استفاده کنیم؟ و با چه درصدی؟ و بعد سعی می کنیم باز تولیدهاییکه انجاممی دهیم این باز تولید های فرهنگی می توانند داستان، شعر، فیلم باشند یا هر چیز دیگری سعی می کنیم این درصد ها را به صورت کنترل شده اعمال کنیم این از همان نوع دومی است که من در صفحه قبل داشتمدر مورد آن صحبت می کردمیعنی اینجا مقوله بندی نوع اول صورت نگرفته که من کاملامی دانم نسبت ها چه هستند اینجا ما یک دنیای جدیدی را تعریف می کنیم که این دنیای جدید این گسست را به رسمیت شناخته است و گسست را بعنوان واقعیتی مربوط به دنیای بیرون قبول کردهاست. وقتی به فرهنگ نگاه می کنیم نمی گوید فرهنگ از مقوله هایی تشکیل شده می گوید این فرهنگ از مقوله های قابل تجزیه ای تشکیل شده که یکبار تجزیه می کنم بعد با نسبت دلخواه آنها را با هم ترکیب می کنم و بعنوان یک محصول و کالا به مخاطب خود عرضه می کنم.
اگر در واقع وارد فضای فرهنگی شویم این بیشتر بحث معنادهی تعریف محور است ما عناصر فرهنگی را تعریف می کنیم و به میراث فرهنگی معنا دهی می کنیم و به این ترتیب امر فرهنگی را بر اساس تعاریف بازسازی می کنیم. مثلا تخت جمشید در طول 2500 سال گذشته بوده و مردم ایران همیشه دیدند ولی کارکردی که در دوره پهلوی داشته با کارکردی که امروز دارد کاملا متفاوت است و هردو با کارکردش در قرن های گذشته متفاوت است.

 

کارکرد مقولات باز تولید در تاریخ


حالا در حوزه تاریخ این مقولات باز تولیدی چگونه کار می کنند؟ آیا در تاریخ همین اتفاق افتاده است؟ اگر ما تاریخ را به این شکل نگاه بکنیم که بگوییم زندگی بشر، بشر زندگی کرده و می کند و خواهد کرد. اگر پیوستاری به قضیه نگاه کنیم بشر، زندگی اصلا کلمه سوم دیگر لازم نیست یعنی لازم نیست فعل گذشته حال و آینده را به کار ببریم. این پدیده ای که داریم راجع بهآن صحبت می کنیم یعنی زندگی بشر به مثابه یک پیوستار قرار است با عنوان تاریخ بازتولید شود. اگر این مقوله بندی به صورت آگاهانه ای رفت و برگشتی اتفاق می افتد یعنی شما همه حرفها را زدید پیوستار و فلان. . . . ولی ما عادت داریم بالاخره بشر هستیم یعنی عادت کرده ایم که گذشته را گذشته ببینیم آینده را آینده ببینیم نگاه پیوستاری این دیدگاه را قبول دارد که بشر بدون مقوله بندی نمی تواند زندگی کند مساله ما فقط این است که توجه داشته باشیم این مقوله بندی حاصل فعالیت ذهنی ماست و بعد بتوانیم دوباره به واقعیت برگردیم. اما مقوله بندی های بازتولیدی آنهایی هستند که یک واقعیتی را ساختند و جایگزین واقعیت که وجود داردمی کنند و در واقع در فضای ناخود آگاه این واقعیت باز تولید شده عملاجای واقعیتی را که ما در بیرون می بینیم را می گیرد. وقتی می گوییم در بیرون احساس می کنیم باز هم داریم مقوله بندی می کنیم درون وبیرون رااما برمیگردم و اصلاح میکنم اما می دانم که بیرون و درونی وجود ندارد. امامن به دلیل ضعف های معرفتی یکانسان گاهی مجبورم از این دیالوگ استفاده بکنم ولی این دیالوگ را جدی نگرفته ام و اعتقاد ندارم که در درون و بیرون من دو تا جهان مجزا از هم هست.


موارد مقوله بندی های بازتولیدی


 کجا مقولهبندی های باز تولیدی اتفاق می افتد. اگر ما بتوانیم مروری داشته باشیم خیلی راه ما در بحث پیوسته نگاری در تاریخ باز می شود.


 در حوزه تاریخ یکی از مهمترین اتفاقات که می تواند زمینه یک مقوله بندی باز تولیدی را فراهم آورد در واقع باز تولید دراماتیکاستکهدر تاریخ خیلیمفید است که با مفهوم دراما که از مفاهیم خیلی کهن در حوزه علوم انسانی است آشنا شویم. سابقه آن به بحث های فلسفه یونان باستانبرمی گردد. یعنی از زمان فلسفه ارسطو و افلاطون بحث دراما وجود داشته تا امروز. اینکه می خواهیم امر تار یخی را در قالب یک درام باز کنیم. در قالب یک نمایش بازتولید کنیم در حالیکه امر تاریخی خود از جنس نمایش نیست و به محض اینکه ما می خواهیم واقعیت تاریخی یا امر تاریخی( اجازه دهید من از امر تاریخی استفاده کنم) وقتی که امر تاریخیرا به صورت یک نمایش بازتولید می کنیم ویژگی های نمایش را به زوربعنوان یک فرمت در آن وارد می کنیم. از جمله ویژگی های نمایش که از قدیم ارسطو به آن توجه کرده بود ارسطو بحثی دارند بعنوان وحدت های سه گانه در دراما. این بحث را ارسطو در کتاببوطیقا مطرح می کند. یک نمایش که روی پرده می رود باید سه وحدت داشته باشد. اگر این سه وحدت نداشته باشد این درام یک درام معیوبی استاز نظر ارسطو.وحدت در عمل، مکان و زمان. حرفهایی ارسطو در این زمینه قدری تند به نظر می رسد. یعنی برای امروز تاریخ گذشته است ولی تا حد زیادی بر فضای مطالعات درام حکمفرماست. ارسطو وقتی که وحدت اکشن یاعمل را مطرح می کند می گوید یک نمایش باید در موردیک کار صحبت کند. مثلا پادشاهی دوتا فرزند است که فرزند کوچک می خواهدوارث پدر شود و دنبال نقشه ای است که برادر بزرگ رابکشد تا بتواند جانشین پدر شود. این یک وحدت عمل است. درامی که روی پرده نمایش می رود نباید دیگر راجع بهموضوعاتی دیگر صحبت کند و مسائل با هم مخلوط شود به فرض انکه ملکه هم نسبت به یکی از فرزندانش نظر بیشتری داشته باشد تا فرزند دیگر. اگر رفتار ملکه ربطیبه این دارد که این آقا می خواهد برادر بزرگ را بکشد این به درام مربوط است ولی اگر رفتار ملکه به این درام مربوط نیست باید از نمایش حذف شود. هر چیزی که به آن اکشن اصلی یعنی تصرف حکومت و گرفتن حکومت از برادر بزرگتر با استفاده از قتل مربوط شود در این وحدت عمل جا میگیرد در غیر این صورت خارج از موضوعآن نمایش است. وحدت مکانمیگوید تمام درام ها باید در یک مکان اتفاق بیفتد.


و سومی وحدت زمان. ارسطو می گوید تمام اتفاقاتیک نمایش باید ظرف مدت 12 ساعت یا به قول دیگری 24 ساعت اتفاق بیفتد. دو تا نقل از او وجود دارد. حداکثر نباید بیشتر از 24 ساعت باشد بنابراین اگرشما اتفاقاتی را مطرح می کنیدبیش از 24 ساعت طول می کشد وحدتنمایش از لحاظ زمانی به هم می ریزد. این هم عرض کردم کهاعتبار داردبرای اینکه کسانی آمده اند که 24 ساعت را بایک تکنیکهایی زمانش را افزایش دهیم و با تکنیک هایی مکان را وسیعتر کنیم. اما کلیت این وحدت های سه گانهاگر نباشد درامی شکل نمی گیرد هنوز سر جای خود باقی مانده است. حتی نظریات معاصر. حالا اگر من با این وحدت های سه گانه برگردم توجه کنیماگر ما امر تاریخی را در قالب یک درام بازتولید کنیم در واقع وحدت های سه گانه را بر آن امر تاریخی تحمیل کردیم ولو نه در حد24 ساعت بلکهدر حد یک مقدار توسعه یافته ولی به هر حال یک شرایط زمانی خاص شرایط مکانی خاص و یک موضوع خاص به آن تحمیل کردیم و معنای آن این است که این زمان را از زمان های دیگر بریدیم.این مکان را از مکان های دیگر بریدم واین اکشن و کنش را از کنش های دیگر بریدیدم. در حالیکه این دنیا برهم کنش همه کارهاییاست که همه انجام می دهند. مثل اینکه یک داعش برای چه چیز به وجود آمده اند در پاسخ می گوییم یک سری قدرت های جهانی که شیعه را در منطقه تضعیف کنند آمدند و این گروهرا بهوجود آوردند. ممکن است این حرف در حد 5 یا ده درصد درست باشد ولی واقعیت این است همه اتفاقاتی که در جهان افتاده اند این شرایط را به وجود آورده اند. یعنی اتفاقات اقتصادی هم موثر بوده است اتفاقات اجتماعی، مدرنیته همه عوامل موثر بوده که به وجود آمده است و به محض اینکه یک پدیده ای مثل داعش را دراماتیک نگاه کنیم به یکنمایشکه روی پرده رفته تبدیل کنیم،انگار که داعش چگونه به وجود آمد. نمایشی در تئاتر شهر؛آن موقع ما مقوله بندی انجام داده ایم اما این نوع مقوله بندی ازنوع قابل تحمل نیست.این مقوله بندی باز تولیدی است یعنی انگار ما یک امر دراماتیکرا جایگزین امر واقعی می کنیم که در دنیای بیرون وجود دارد( با کارکرد های خاصی می توانیم درام بسازیم مثلا فرض کنید مایک فیلم بسازیم که چگونه داعش وجود آمد اشکالی ندارد ما خیلی وقت ممکن است برای روشنگری و برای اهداف مختلفی همچین کاری انجام دهیم ولی اینکه فکر کنیم همین است یعنی احساس کنیم که همه عوامل را در نظر گرفتیم آنجا اشتباه کردیم یعنی همیشه به این نکته توجه کنیم کهما براساس تحقیقاتیکه انجام دادیم یک سری عوامل در تشکیل جلسات موثرتربوده اند در تشکیل داعشو حالا تعلیما و تقلیلا می توانیم آن را در قالب یک درام به نمایش در آوریم. از لحظه ای که باور کنیم آنچه که در دنیای بیرونوجود دارد مثل همین درامی که ساخته ایمدچار اشتباه شده ایم.ولی وقتی بگوییم موثر تر بوده دیگر اولی استاگر بگوییم جدایی من فاعل شناسا از بیرونجدایی دنیای درون از بیرون صرفا ترفندی است که ماانسانها برای این استفاده می-کنیم که قادر به تفکر باشیم، قبول است ولیاگر ما بدون اینکه اعترافبه ضعف انسانی خودمان و بگویم منِفاعل شناساجدای از دنیای خارج هستم کنیمدچار اشتباه شده ایمو اگر ما بخواهیم در مورد یک پدیده ای صحبت کنیم چاره ای نداریمجزاینکه برش¬هایی رابه وجود اوریم و این قول به صورت قلمبه امکان مطالعه در موردش نداریم ولی اینکه یک لحظه باور کنیم آنچه که برش زدیم و بازتولید کنیمهمان واقعیت بیرونی است و محاسباتمان را محدود کنیم به انچه خودمان برش زدیماین موقع ممکن است اشتباه کنیم.


باز تولید دراماتیک امر تاریخی


 بنابراین بندهروی مقوله بندی باز تولیدی یک اندکی موضوع رادر حوزه تاریخ متمرکز کنم بر روی باز تولید دراماتیک امر تاریخی. به نظر می رسد یکی از مواردی که به بحث پیوسته نگری لطمه می زند آنجایی است که ما درام می سازیم و سعی می کنیم تاریخ را در حد یک نمایش با کنش گرا های خاص، مکان خاص و زمان خاصبرش بزنیم و این برش را جدی بگیریم، با تاکید بر همین جدی گرفتن.


حالبحث را خاص ترمی کنیم توجه دوستان را به نکته ای جلب کنم و اینکه ماوقتیدر حوزه اخبار مربوط به سیره و شخصیت های مقدس بحث می کنیم حالا در حوزه دنیای جهان اسلام بحث سیرهیا بیرون ازجهان اسلام در فضای مسیحیتبا بحث قدیس نگاری مواجه شدیم و در جلسات گذسته راجعبه ان صحبت کردیم در اینجا چالشهایی داریم که قدری متفاوت است با تاریخ نگاری عادی و برای همین است که موضوع برای ما مهم شدهو روی این موضوع ذره بین گذاشتیم و از این منظر نگاه می کنیم. بخشی از آن در چارچوبمقوله بندی استاز این ویژگی و از این تفاوت. اینکه وقتی ازیک امر که صحبت از امر تاریخی است یاامر سیره اییک امری که فکر می کنیم به حوزه سیره مربوط می شود مثل اینکه ندایی آمد لا فتی الا علی لا سیفالا ذوالفقار درماجرای جنگ احد یا بدر. آنچه که فکر می کنیم امری مربوط به سیره است موقعی که می خواهیم مقوله بندی کنیم چگونه مقوله بندی کنیم؟ آیا با تکیه بر تاریخیتش مقوله بندی می کنیم؟ یا با تکیه بر جنبه دراماتیکش؟ وقتی برتکیه بر جنبه دراماتیک صورت می گیرد همان مسائلی اتفاق می افتد که راجع بهاآن صحبت می کردیم یعنی می گوییم منادی چه کسی بود؟ به چه کسی ندا کرد؟ چه کسانی این ندا را شنیدند؟ آن اکشن چه بود؟  و مطلبی که گفته شد چه بود؟ و به این شکل مساله را تصویر می کنیم مثلا اگر اینجا صحنه تئاتر باشد و بخواهیم این ندا را بعنوان یک امر دراماتیک روی این صحنه باز تولید کنیم چه هنر پیشه هایی را باید به کار بگیریم؟ چه جلوه های ویژه ای؟ و چه اتفاقی را باز تولید کنیم؟ این نگاه، یکنگاه دراماتیک است و ممکن است زمانیکه ما مقوله بندی می کنیم این مقوله بندی را روی این جنبه بیاوریم. ولی گاهی اوقات ممکن است بهمساله نوع دیگر نگاه کنیم یعنی تکیه ما برجنبه تاریخیت مساله باشد. منظور از جنبه تاریخیت یعنی آن نسبت هایی به قبل و بعد ونه نسبت هایی به زمان معین. در واقع تفاوت به جنبه دراماتیک و تاریخی همین است. در درام وقتی جنبه درام تشکیل شود زمان معین به قول ارسطو 24 ساعت به قول کسانی که دیدگاه ارسطو را تغییر دادند قدری زمان بیشتر ولی ظرف زمانی در نگاه دراماتیک، ظرف زمانی است که مهم است در نگاه تاریخی نسبت به قبل و بعد. یعنی شما می گویید این ندا کی آمد کجا یجنگ بدر و احد بعد از زمانی که عده ای پا به فرار گذاشتند بعد از لو رفتن آن گردنه که مشرکین حمله کردندو عده ای که امیر المومنین درراس انها بود و ثابت قدم بودند و صحنه جنگ را تغییر دادند؟ چه زمان این منادی ندا کردلا فتی الا علی و لا سیف الا ذوالفقار، اگر این اتفاق در جنگ بدر افتاده چه وقت و کجای جنگ بدر اتفاق افتاده است قبل از چه اتفاقی بعد از چه اتفاقی؟  اینجاباز هم یک مقوله بندی را انجام می دهیم. اینجامقوله بندیما زمان محور استو بر اساس سنجش های زمانی قبل و بعد. اینجا مقوله بندی ما دراماتیک است و بر اساسصحنه آرایی و بردن روی صحنه نمایش است. جالب است وقتی ما به متون سیره نگاه می کنیم با هر دو نوع مقوله بندی مواجه می شویم.بعضیاتفاقات هستند که انگار قرار است فقط یک چیزی را برای ما به تصویر در بیاورند. ما اصلا نمی دانیم قبل و بعدش چه اتفاقی افتادهاست.مثلا فرض کنید کسیآمده خدمت امیر المومنین(ع) مطالبی را بیان می کند حضرت می فرماید کهانا فوق فی ما قلبک و دون ما. . . مشخص است یک نفراعتقاد به امیر المومنین ندارد چابلوس است و می خواهد موقعیتی در نزد امیر المونین برای خود فراهم کند و به این شکل دارد مساله را با مجامله و تعریف های آنچنانی درباره امیر المومنین می خواهد به ان موقعیتی که می خواهد کسب کند و حضرت چنین پاسخی را می دهند. اگر شما از یک کارگردان تئاتر بخواهید که این را به صورت یک درام روی صحنه ببرد می تواند اینکاررا انجام دهد. یک شخصیت پردازی می کند یک نفر را بعنوان شخص چابلوس و زمان می تواند یک روزمعینباشد.قطعا این اتفاق در مکان معین افتادهجابجایی مکانی هم وجود ندارداکشن هم آن وحدت خود را دارد یعنی موضوع یک چابلوسی برای رسیدن به یک موقعیت و نوع مواجه امیرالمومنین با این چابلوسی است. به راحتی می توان این را روی صحنه بردولی اگر منظر تاریخیت و مقوله بندی تاریخی به قضیه نگاه کنیمهیچ کاری نمی توانیم انجام دهیم. برای اینکه به هیچ وجه معلوم نیست که این مطلبی که گفته شده است معلوم نیستو در چه مقطعی از خلافت حضرت علی(ع) گفته شده. قبل از کدام اتفاقات؟ بعد از کدام اتفاقات؟ دست ما در چنین موقعیت هایی کاملا بسته است. اصلا در اینجا مقوله بندی که صورتگرفته به هیچ وجه جنبه تاریخیت به این معنا که نسبت امری به قبل و بعد خود روی محور زمان سنجیده شودنپرداخته فقط به جنبه دراماتیک توجه شده است.
گاهی اوقات درست با عکس این مواجه هستیم یعنی وقتی که می خواهد یک مقوله بندی صورت بگیرد عمدتا تکیه بر روی تاریخیت است ولی ما صحنه پردازی نمی کنیم و پوششی برای آن عوامل دراماتیک شکل بگیرند و به وجود آیند برای اینکه اتفاق به وجود آید در اینجا دیده نمی شود.خیلی از گزارشهایی که در متون تاریخی ما وجود دارد مسائل مربوط به معصومین ارائه می شود از همین جنس است مثلا فرض کنید شماماجرای اعتراض حضرت زهرا (س) را به مساله گرفته شدن فدک می بینید. خلافت پا می گیرد و به خلیفه اول منتقل می شود. خلیفه اول با توجه به دیدگاه و باوری که داردنسبت به نحن معاشر الانبیا لانورثتصمیم می گیرد فدک را بعنوان آنچه که متعلق به امام ومسلمین است نه آنچه که متعلق به حضرت زهرا (س) است ضبط کند. بدنبال این مساله حضرت اعتراض میکنند و اقداماتی انجام می دهند از جمله آن خطبه فدکیه و مکالماتی که با صحابه در جهت اعتراض با آنچه که اتفاق افتاده دارندو بعد حضور امیر المومنینرا می بینید که ایشان را متقاعد می کنند که ظاهرا شرایط به گونه ای نیست که بتوان این بحث را ادامه داد. حضرت زهرا(س) به این نتیجه می رسند که فعلا این ماجرا را تعقیب نکنند. شما یک پدیده ای را با عنوان اعتراضات دارید و این اعتراضات در واقع بعد از ضبط فدک است و قبل ازاین است که امیر المونین ایشان را متقاعد کنندکه این اعتراضات را انجام ندهند. شما تاریخیت را در اینجا می بینید یک نسبت های قبل و بعد در اینجا کاملا تعریف شده استولی عناصر دراماتیک حضور ندارند. یعنی شما اصلاکوششی نمی بینید در جهت بحث وحدت مکان شکلبگیرد. مثلا مانمی دانیم که حضرت کجا ایناعتراضات را مطرح کردند و حتی برعکسوقتی متون تاریخی را نگاه می کنید یک حالتی است که حضرت در جاهای مختلفی با گرو های مختلفی از صحابهبرخورد می کنند و اعتراض خودشان را به همهابلاغ می کنند. وحدت مکان نداریم و اصلا نمی دانیم که مجموعه اعتراض های حضرت زهرا (س)در طول 24 ساعت اتفاق افتاده یا اینها ممکن است دو ماه طول کشیده باشند. کوششی اصلا صورت نگرفتهاست که یک وحدت زمانییک ظرف زمانی معین حالا اگر 24 ساعت هم نیست بگوینداین قدر طول کشید و یک هم چنین ظرف زمانی این داستان ادامه داشت.بنابراین این عوامل دراماتیک اتفاق نیفتادند و اگر کسی بخواهد این را به روی صحنه ببرد آنچه که در کتب سیره امده است کمکی بهکارگردان نمی کند. کارگردان باید همه اینها را از خودش بسازد. یک کارگردان خودش باید این ویژگی های دراماتیک را به ماجرا بدهد. این که در کتب سیره آمدهاست نه وحدت زمانی و نه وحدت مکانی در آن دیده نمی شود. حتی وحدت کنش هم در آن دیده نمی شود. علت این است وقتی که شما خطبه فدکیه را می شنوید متوجه می شوید که امیرالمومنین مباحث دیگری هم مطرح کرده اند  یعنی اینکه حضرت غیر از مطالبه فدک اهداف دیگری را هم دارند دنبال می کننداز جمله اینکه تثبیت کنند جایگاه امیر المومنین ان چیزی نیست که الان شما به او داده اید و انگار می خواهند از حق امیر المومنیندفاع کنند حتی شما در آن خطبه غیر از پس گرفتن فدک و غیر از دفاع از حق امیر المومنین (ع)کنش های دیگری را هم مشاهده می کنید. طبیعی است که اینجوری باشد اما حتی وحدت اکشن به آن معنای ارسطویی در آنجا دیده نمی شود. بنابراین مقوله بندی اتفاق افتاده اما مقوله بندی بر مبنای تاریخیت اتفاق افتاده نه با تکیه بر جنبه دراماتیک.
سعی کردمبه دو نمونه که در نوع خود افراطی بودند اشارهکردیم یعنی به نمونه ای اشاره کردیم مثل ماجرای اناماتقولودونمافیقلبک که بیشتر عوامل درماتیک می دیدیم و نه عوامل تاریخیت را و نمونه اعتراضات فدکیه حضرت زهرا (س) که درست عکس این است. اطلاعاتی که درکتب سیره چه سیره نبوی و چه سیره دیگر معصومین با آن مواجه هستیم ترکیبی از آن دوتاست. یعنی ما مرتبا باید سوال کنیم که این ماجرا چقدر جنبه تاریخیت و چقدردر آن جنبه دراماتیک در مقوله بندیش لحاظ شده است. بنابراین پدیده مقوله بندی را برای ما ترسیم می کند که باید بر اساس دو محور مختصات افقی و عمودی دکارتی ما باید وقتی در مورد چارچوب مقوله بندی صحبتمی کنیم بر اساس این دو ویژگی بررسی کنیم بعد خواهیم دید که چه ثمره عملی در مطالعه ما در سیره دارد.


اما گاهی اوقات  ممکن است در مواجه بامساله سیره ازاین مقوله بندی عادیفراتر رفته باشیم یعنی هم مقوله بندی تاریخی و هم مقوله بندی دراماتیک به نحوی متعارف هستند. یعنی رویکرد دراماتیک با پدیده ها کاری است که معمولااتفاق می افتدو تا زمانی که امر تاریخی آن را به صورت تاریخی یا دراماتیک مقوله بندی می کنیم کار ویژه ای که فقط مربوط به حوزه های شخصیت های مقدس بوده انجام نداده ایم. این کار مربوط به شخصیت های کاملا عادی در تاریخ اتفاق می افتد این قسمت دو است که یک مقداریمساله سیره راپیچیده تر می کند تا اولی. آنجایی که ما از چارچوب مقوله بندی متعارف خارج می شویم و تکیه می کنیم بر کارکرد های ایدئولوژیک یااسطوره ای مثلا فرض کنید وقتی ما راجع به تاریخیت صحبت می کنیم آدمها بر اساس قبل و بعد تاریخ می خوانند و وقتی در مورددرام صحبت می کنیم دراموحدت زمانو مکانیدارد ولی گاهی اوقات انگار در سیره اگر بخواهیم از تعبیرات sciencfiction استفاده بکنیمانگار سوار ماشین زمان شده اید زمان نه معنای تاریخی دارد و نه معنای دراماتیک. مثلا وقتی که پیامبر اکرم (ص)در ماجرای معراج به بیت المقدس تشریف بردند سبحان الذی اسرا بعبدهلیلهدر بیت المقدس با حضرت ابراهیم و حضرت موسی(ع) ملاقات کردند.این چگونه امکان پذیر است اگر به صورت دراماتیک به قضیه نگاه کنیماینها با همدیگر وحدت زمانی ندارند و این چند هزار سال با هم اختلاف زمانی دارند و حتی اگر به صورت تاریخی به آن نگاهکنیم از منظر تاریخیت چگونه ممکن است حضرت ابراهیم و حضرت موسیو حضرت رسول اکرم (ص ) با همدیگر از نظرتاریخیت در موقعیتی قرار بگیرد که آن نسبت قبل و بعد به اندازه ای به هم ریخته باشدکه امکان ملاقات با همدیگر را پیدا کرده باشند. اینجا از چارچوب مقوله بندی های متعارف خارج شده ایم اینجا دیگر مقوله بندی متعارف وجود ندارد. این اتفاق درمورد اسکندر نمی افتد این اتفاق درمورد کریم خان زند نمی افتد اما در مورد شخصیت های مقدس که در یک موقعیت فراتر از آدم های متعارف هستند در سیره با آن مواجه هستیم. خب چه پاسخی به این سوال می توانداد. دو تا پاسخ افراطی به این سوال وجود دارد که فکر می کنمکه از هر دو پاسخ افراطی فاصله بگیریم و دنبال پاسخ سومی باشیم. یک پاسخ افراطی به قضیه این است که این جعل است و اصلا چنین اتفاقی نمی افتد. یک پاسخ تفریطی به این مساله این است که در دنیای اعجازدنیایی که به حوزه معصومین مربوطمی شود همه نوع امکانی اتفاق می افتد. بنابراین گارد را باز می کنیم و این قدرت می رسیم که هر چیزیرا که می شنویم بتوانیم باور کنیم. این نوع نگاه هم مضرات خود را به همراه دارد این نوع نگاهمشکلش این است که برای ما نوعی بی منطقیبه همراه دارد. یک نوع عدم عقلانیت می آورد. وقتی ذهن ما عادت کند که از شرایط متعارف خارج شویم و قواعد شرایط متعارف را کنار گذاشتیم،هیچ قواعد دیگری را جایگزین نکنیم، من باز یاداوری کنم آن محدودیت های ذهن بشری در معرفتمانمحدودیت های خاص خود را داریم وقتی که ما کلا گاردمان را باز می کنیم همه چیز برای ما قابل باور است، از آن لحظه به بعد ما ابزار های تفکریخودمان را آمپول فلج کننده زدیم و بهشون می گوییم دیگر کار نکنید وقتی می گویی کار نکنید آن موقع حتی اگر با جعلیاتی مواجه شویم آن جعلیات برای ما قابل باور خواهد بود مثلافرض کنید ما با حدیث مفصلی مواجه هستیم در مورد مکالمات مراودات حتی نه مکالمات، یک جا های این مرادودات خیلی دوستانه می شود بین ابلیس و حضرت یحیی بعد از ابلیس خوشمان می آید و ابلیس آنقدر که ما فکر می کردیم بد نیستچه ذهنی قادر است این داستان را باور کند. ذهنی که در مورد ائمه معصومین و پیامبرمی گوید هر چیزی که شنیدی قابل باور است بنابر این کلا مقاومت خود را از دست می دهد. آیا ما می توانیم سیستمی را در مواجه با سیره داشته باشیم که در عین حال که تفاوت ها را می پذیرد درعین حال مطلقا به هر نوع قاعده ای را کنار نگذاریم و مثل کامپیوتر هیچ نوعآنتی ویروسی را ندارد و هر نوع خبر جعلی که بشنوند برایش قابل باور باشداین پرسشی است که دنبال آن هستیم. بحث من اینجا همین بود که در اخبار مربوط به سیره ما خیلی اوقات از چار چوب مقوله بندی های متعارف خارج می شویم و زمان معنای خود را از دست می دهد و دچار یک نوع زمان پریشی می شویم اما این زمان پریشی در قالب هیچ قاعده ای قابل فهم است. این سوال خیلی مهمی است که باید به آن جواب دهیم.مکان پریشی هم همینطور مثلا در قصص مربوط به ائمه و پیامبر شما مسائل جابجایی ها مکانی غیر عادی را زیاد می بینید مثلا حضرت سلیمان ع عزرائیل آمد و چپ نگاه کرد و معلوم شدکه اجلش نزدیک شد وبعد آن جابجایی به هندوستان و. . . این چگونه ما بااین داستان کنار بیایم اگر از منظر دراماتیک به قضیه نگاه کنیم اصلا وحدت مکانی ندارد و اگر منظر تاریخی نگاه کنیم قبل و بعد ها هم اینجا در آن داستان به هم می ریزد اتفاقا عزرائیل کل تعجبش از همین بابت بود که آن موقع باید کجا می بودی و الان کجا هستید یعنی آن قبل و بعد ها از آن قاعده ای که ما می فهمیم پیروی نمی کند. اما آیا این می تواند از یک قاعده دیگری پیروی کند یا اینکه ما مطلقا بی قاعدگی به سر می بریم.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید