w w w . a h l e b a i t p e d i a .com
دانشنامه اهل بیت
حدیث
نویسنده مقاله: آیت الله محمدی گیلانی
منتشر شده در: ماهنامه پاسدار اسلام
رتبه مقاله: نامشخص
سال،شماره: مقاله 1، دوره 1367، شماره 76، فروردین و اردیبهشت 1367

«تجلّی عرفان از مناجات ماه شعبان»

قسمت نهم

خود فریبی و تسویف

*موضوع چشمگیر در این فراز، موضوع خود فریبی و تسویف است که از حب دنیا تغذیه می شود *طبع ثانی شدن خود فریبی *جمله معروفه «حبّ الدنیا رأس کل خطیئة مقال همه پیمبران علیهم السلام است *راز هبوط آدمی به جهان طبیعت *عنایت خداوند متعال در ایجاد علاقه بین آدمی و حیات ارضی *با بزک و آرایش زمین به موجودات جمادی و نباتی و حیوانی که فتّان دلها گردیده، اکثر اهل زمین از نظر قرآن همانند چارپایان بارکش برای مؤمنینند *خود فریبی و تسویف، خود فراموشی، خدا فراموشی *سینه های آنان، آوردگاه جنگ با صالحان و زبان و دست و اعضایشان، آلات شیطانند، حتّی قرآن را با زبان شیطان می خوانند *نامه این فجّار، جهنم افروز است بخلاف سینه پاکان که مصحف آیات بنیّات است *عمل قلیل با اخلاص، کثیر است *بازگشت از تسویف و داستان سید حمیری.

قوله:

«الهی قدر جرت علی نفسی فی النظر لها فلها الویل ان لم تغفرلها. الهی لم یزل برک علی فی ایام حیاتی، فلا تقطع برک عنی فی مماتی. الهی کیف آیس من حسن نظرک لی بعد مماتی و انت لم تولنی الا الجمیل فی حیاتی. الهی تول من أمری ما أنت أهله وعد بفضلک علی مذنب قد غمره جهله»:

«الهی؛ بر نفس خویش ستم کردم در اینکه برای استکمالش به اعتقاد حق و عمل صالح، بیحا مهلتش دادم (و به تسویف و خودفریبی گرفتارش نمودم) پس وای بحالش اگر او را نیامرزی. الهی، همواره خیر گسترده ات در ایام حیاتم بر من جریان دارد، این خیر گسترده ات را در مماتم از من قطع مکن. الهی، چگونه از حسن عنایتت بعد از مرگ مایوس می شوم در صورتی که این توئی که در حیاتم، جز خیر و جمیل بهمن روا نداشتی. الهی، امورم را آنگونه که شایسته تست به انجام راسن و فضل خود را به گنهکاری که غریق امواج جهالت است، بازگردان».

موضوع مهمی که در این فرازهای ازمناجات مورد بحث، جلب توجه می کند، موضوعی است که فراز: «جرت علینفسی فی النظر لها» در بر دارد. نظر همانگونه که بمعنی «دیدن و تأمل کردن» آمده است، بمعنی «انظار و مهلت دادن» نیزآمده که همین معنی در فقره یاد شده، منظور است و ما آن را مساوی با «تسویف و خود فریبی» تفسیر نمودیم که این صفت رذیله، ریشه عریق در «طول امل» دارد. و نهایتاً از حب دنیا متغذی می گردد و مولانا النراقی «قدس سره الشریف» در «جامع السادات» می گوید:

«قدورد انّ اکثر اهل انار صیاحهم من سوف، یقولون واحزناه من سوف» (ج3- ص33). –روایت شده که ناله بیشتر اهل جهنم از «سوف» (مماطله و بتأخیر انداختن) است و ناله واحزناه از سوف گفتن و مماطله وظایف سر می دهند.

«سوف» مانند «س» بر فعل مضارع داخل می شود و آن را به آینده اختصاص می دهد و آینده مستفاد از «سوف» طولانی تر از آینده مستفاد از «س» است، و بسا افعالی که به آینده موکول می شوند، هرگز توفیق انجام آنها بدست نمی آید و ازقبیل أمانی وآرزوهای ناشدنی محسوب می گردند و کثیری از افراد به این بلیه مبتلایند که انجام اموری- و خصوصاً امور مربوط به نیکبختی دنیا و آخرت- را به آینده موکول می کنند و خود را فریب می دهند بگونه ای که این خود فریبی برای آنان «طبع ثانی» می شود و در چنین معیشت سختی دست و پا می زنند و چه ضرب المثل عالی است!: «فلان یقتات السوف»- یعنی فلانی غذایش «سوف» گفتن و مماطله کردن است، و دائماً «آینده انجام می دهم!» را نشخوار می کند.

تسویف و طول امل

روشن است که تسویف و به آینده موکول کردن انجام امور، لازمه پندار بقاء و گرایش شدید در توابع بقاء از اموال و اهل و اولاد و دیگر متعلقات است که این ملزوم را «طول امل» و آرزوی دراز می نامند. و چنانکه گفتیم از حب دنیا تغذیه می شود. «حب الدنیا راس کل خطیئه» که در کافی شریف از امام زین العابدین (ع) روایت می کند که آن حضرت این تعبیر (حب الدنیا راس کل خطیئه) را به همه انبیا و علما نسبت می دهند و در یک خبر نسبتاً طولانی حسد قابیل را که منشأ قتل برادرش هابیل شد، بیان فرموده، سپس می فرماید:

«فتشعب من ذلک حب النساء و حب الدنیا و حب الریاسة و حب الراحة وحب الکلام و حب العلو و الثروة، فصرن سبع خصال فاجتمعن کلهنّ فی حب الدنیا، فقال الانبیاء و العلماء بعد معرفة ذلک: حب الدنیا رأس کل خطیئة، و الدنیا دنیا آن: دنیا بلاغ و دنیا ملعونة».

(اصول کافی- ج2-ص317)

: «از آنچه یاد کردیم (تکبر ابلیس و حرص آدم و حسد قابیل) حب نساء و حب دنیا و حب ریاست و حب راحت و حب کلام و حب برتری جویی و ثروت، نشأت گرفت و مآلأ هفت خصلت شدند که جملگی مندمج در حبّ دنیایند و بعد از شناخت این واقعیت بوده که انبیا و علما فرمودند: حب دنیا مرکز فرماندهی و منشأ همه خطاها و معاصی است؛ البته دوگونه دنیا داریم: دنیایی که بلاغ است یعنی بقدر کفایت است و دنیایی که ملعونه و دور از رحمت حقتعالی است».

و ناگزیر از تببین اصلی در این مسئله ایم:

علاقه بین انسان و مستقرش

عنایت خداوند متعال اقتضاء داشته که استکمال انسان و وصولش به آخرین درجات سعادتش که لقاء الله تعالی است، بوسیله اعتقاد حق و عمل صالح باشد و بدیهی است که این امر، تدریجیّ الحصول و نیازمند به ماده قابله است و بحکم تلازم بین ماده و صورت، ناچار ماده مفروض، مصور به صورت جسمانی است و مآلاً چنین نشأه ای، دنیا و جهان طبیعی است که علی الدوام، متبدّل و سیّال است و اوصاف و اعراضش- بدون استثناء- در همه ابعاد، دگرگون و متغیر است و بنابراین، هبوط آدمی به عالم ماده و تدریج و استقرارش در زمین و بهره گیری از متاع دنیوی برای مدتی، یک حقیقت ضروری و لزومی است و همین است معنی آیه کریمه «و قلنا اهبطوا بعضکم لبعض عدوٌّ لکم فی الأرض مستقرٌّ و متاعٌ الی حین» (آیه 36 از سوره بقره)

و از عنایت خدای تعالی به استکمال آدمی و ایصالش به غایت قُصوی این بوده که برای ایجاد علاقه بین آدمی و مستقرش، آنچنان زمین را با موجودات گوناگون از جماد و نبات و حیوان، زینت و زیبائی بخشید که فتّان دلهای بسی از صاحبدلان گردید، و وجد و شیفتگی به جمالش، منشأ فسادها دربحر و برّ شد و از سوی دیگر، همین بزک و آرایش موهبت شده بزمین بوده که با تسخیر دلهای بنی آدم، زمین را عمران و آبادی بخشیده و مَتْجَر اولیاء الله ساخت، و بیشتر از فرزندان آدم برای تأمین این مقصد و عنایت الهی همانند چارپایانی هستند که شبانه روز در خدمت اولیاء الله تعالی به بارکشی مشغولند و خود نمی دانند و دائماً به فکر اختراع و اکتشاف و تکیمل صنایع و تسهیلات معیشت در ابعاد گوناگون زندگی هستندو این بارهای سنگین و طاقت فرسا را به دوش فکر و بدن می کشند و دریغا که خود در غفلت غوطه ورند و از عنایتی که پروردگار نیل به آن را در امکانشان قرار داده یعنی لقاء الله تعالی، بکلی غافلند و در میان این فاعلهای بالتسخیر غفلت زده افراد خوش نیت و خوب طینتی نیز وجود دارند که ای کاش با این خدمتگذاری تحسین بر انگیزیقظه ای بهره آنان می شد، و می توانید در این کریمه شریفه، تأمل فرموده و به عرضم گواهی دهید:

«و لقد ذرأنا لجهنم کثیرا من الجن و الإنس لهم قلوب لا یفقهون بها و لهم أعین لا یبصرون بها و لهم آذان لا یسمعون بها اولئک کالأنعام بل هم اضلّ اولئک هم الغافلون» (سوره اعراف- 179) زیرا این بد فرجام های موصوف را همانند چارپایان بار بردار که اثقال جامعه را به گرده می کشند معرفی فرموده است.

خود فراموشی معلول خدا فراموشی است

باری! این جمال فتان حیات دنیا نه فقط بی اعتقادهای به مبدأ و معاد را فریفته بلکه اکثر پیروان شریعت و معتقدان به مبدأ و معاد را نیز فریفته و از صراط مستقیم گمراهشان ساخته که یک شاخه از این گمراهی، تسویف در اکتساب توشه واپسین و تحصیل اعتقاد حق و انجام عمل صالح است که همان خود فریبی ملازم با خود فراموشی که معلول خدا فراموشی است: «نسوا الله فانساهم انفسهم» (آیه 19 از سوره حشر).

نتیجه این فراموشی، تاریک دلی و کوری بصیرت است که ملازم با «معیشت ضنک» است و در «تبلی السرائر»، «اعمی» محشور می شود و به پروردگار عزو جل اعتراض می کند که من بینا بودم، چرا کور محشورم نمودی؟ پاسخ خود را می شنوم و به او گفته می شود: آن چشم که وسیله بینایی تو در دنیا بوده چشم عاریتی بوده نه آخرتی: «من اعرض عن ذکری فانّ له معیشه ضنکا و نحشره یوم القیامه اعمی قال رب لم حشرتنی اعمی و قد کنت بصیرا قال کذلک أتتک آیاتنا فنسیتها و کذلک الیوم تنسی» (آیات 124 و 125 و 126 از سوره طه)

یعنی چشم داشتی اما چشم آخُر بین، نه چشم آخِر بین، همچنانکه ضیاء و روشنی جهان طبیعت نیز عاریتی است نه ذاتی، زیرا با نور آفتاب استضائه می یابد و با «اذا الشمس کورت» به اصل خود که تیرگی است برمی گردد و این تیره در و نانند که صدورشان آوردگاه جنگ با پاکان و صالحان است و مملوّ از اتهام و سوء ظن و افتراء و لعنت و خیانت و ایذاء و سباب و صدها ملکات موذیه است و پیوسته آتش جهنم الهی بر آن اشراف دارد: «نار الله الموقده التی تطلع علی الأفئده» (سوره همزه- آیه 6).

و همین است معیشت ضنک که رسول الله (ص) آنرا به عذاب قبر و برزخ تفسیر فرمودند:

«یسلط علیه تسعة و تسعون تنّیناً... ینفخون فی جسمه الی یوم یبعثون».

و اینها مظاهر شیطانند، زبان و دست و چشم و گوششان جملگلی آلات شیانند وحتی تلاوتشان قرآن مجید را به لسان شیطان است. یعنی لسان مضاف به انانیّت که حقیقت ابلیس است و درباره اینگونه افراد است آیه: «یلوون السنتهم بالکتاب لتحسبوه من الکتاب و ما هو من الکتاب و یقولون هو من عند الله و ما هو من عندالله» (آل عمران- آیه 78) یعنی برخی از احبار یهود و ملایان آنها، هوسات نفسانی و هواجس شیطانی را با زبان پیچی و شیّادی بجای کتاب آسمانی به خورد مردم می دهند در صورتی که از کتاب الله نیست. [مورد نزول گرچه اخبار و ملایان آنها است ولی موجب تخصیص به آنها نمی شود و مناط که حقیقت شیطانی یعنی «انانیت» است عام است.]

بلی! نامه سیه دلان فجار و تبهکرداران که محتوایی جز فنون افتراء و انحراف و اباطیل و عداوتها و خصومتها ونظایر اینها ندارد، جهنم افروز است: «انّ کتاب الفجار لفی سجّین» (سوره مطففین- آیه 7).

همین آتش سوزان خاموش ناشدنی است که قرآن، مردم را از آن بر حذر می دارد و می فرماید: «فاتقوا النّار التی وقودها الناس و الحجارة» (سوره بقره- آیه 24) یعنی بهراسید از آتشی که فرو زینه و آتشگرانه اش مردم و سنگ است. و لله درّ الشاعر:

ز نفس آتش فتاده در جهنم زوی سوزد همی ابلیس و آدم

سینه اهل بصیرت

و اما اهل یقظه و بصیرت که از فتنه زینت این عجوزه حولاء رهیدند، و نظر به نفس و مهلت دادن به آن را خود فریبی آشکار دیدند، و در ریاضت نفس کوشیدند، صدورشان، مصحف آیات بینات خدای عزوجل گردید: «بل هو آیات بینات فی صدور الذین اوتوا العلم» (آیه 49- سوره عنکبوت):

جانِ پاکان، کتاب مسطور است رق منشور،بیت معمور است

این صدور است که روزان و شبان ملائکة الله تعالی بر آنها نزول می نمایند، و صاحبان آنها مختلف الملائکه اند و چون علی الدوام صحنه ذکر انبیاء و اولیاء خدای سبحانند، مزار انبیاء و اولیائند، و تجلیگاه حق تعالی می باشند: «ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکه» (آیه 30 از سوره فصلت).

و همین جانهای پاکند که عمل قلیل، بمانند شجره طیبه در بلد طیب، در آنها بالنده زاید الوصف می یابد و در خبر مخاطبه خدایتعالی با داوود (ع) چنین آمده: «یا داود اسمع منی و لا اقول الا حقا، الا ان اولیائی یکفیهم من العمل ما یکفی الطعام من الملح»- ای داود ازمن بشنو که جز حق نمی گویم، هان، اولیاء من برای آنان کافی است از عمل، آن مقداری از نمک که برای غذا کافی است.

و همین است معنای وصیت رسول الله (ص) با امیرالمؤمنین (ع): «یا علی اخلص فی العمل یجزک القلیل» و معنای خطاب الله تعالی به موسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام: «یا موسی ما ارید به وجهی فکثیر قلیله و ما ارید به غیری فقلیل کثیره» (کتاب روضه وافی- ص33) و اصل در این روایات و نظائر اینها آیه شریفه: «و البلد الطیب یخرج نباته باذن ربه و الذی خبث لایخرج الا نکداً» است (آیه 58 از اعراف) و آیه: «مثل الذین ینفقون اموالهم... انبتت سبع سنابل» و آیه: «کلمة طیبه کشجرة طیبه» و امثال اینها است.

حاصل آنکه مآل کار مبتلایان به تسویف و خود فریبی، لحوق به فجار است مگر آنکه الطاف ربانی دستگیرشان گردد که بسا ممکن است به اولیاء الله تعالی بعد از امداد الهی ملحق شوند.

سیّد حمیری

اسماعیل بن محمد حمیری معروف به سیّد حمیری، شارب الخمر و بد سابقه که به تسویف و خود فریبی دچار بوده، الطاف الهی در یکی از طرق مدینه منوره بهره وی گردید و امام صادق (ع) را ملاقات نموده درحالی که ابریقی از خمر همراهش بوده، امام به وی فرمودند: حمیری در ابریقت چیست؟عرض کرد: شیر است، فرمودند: از این شیر کمی در کفم بریزد، او هم ریخت، ولی ملاحظه کرد که خمر در کف امام شیر گردیده، امام (ع) به او فرمودند: امام زمانت کیست؟ عرض کرد: آن کس که خمر را به شیر تبدیل فرمودند. و از امام (ع) راجع به امام غایب پرسید، امام صادق (ع) فرمودند: امر غیبت حق است ولی امام غایب امام دوازدهم خواهد بود.

علی ای حال، همین امداد الهی که منشأ یقظه و بیداری او از خود فریبی و تسویف گردید، او را به اولیاء عظام ملحق ساخت و حیات طیبه، بهره او نمود و ممات با کامت نصیب او گردانید اما داستان حیات طیبه اش را می توانید به «الغدیر» جلد دوم مراجعه فرمائید که حیاتی است مغبوط و اما مکرمت مماتش را از حسین بن عون می شنویم که گفت:

در بیماری موت سید حمیری (علیه الرحمه) به عیادتش رفتم، دیدم در حالت نزع و جان دادن است و گروهی از نُصّاب دورش بودند. سید مرحوم که مردی صبیح المنظر بود، ناگهان در گونه اش نقطه سیاهی پدید آمد و رفته رفته گسترده می شد تا آنکه تمام گونه اش را گرفت، نُصاب حالت شادی و شماتت گرفتند و شیعیان حاضر در آنجا غمناک شدند. مرحوم سید از بستر مرگش یعنی بغداد، صورتش را متوجه نجف کرد و عرض نمود: «اهکذا یفعل بمحبک یا امیر المؤمنین؟!» یعنی آیا اینچنین با دوست تو ای امیر المؤمنین عمل می شود؟! ناگهان از همان مطلع نقطه تیر، نقطه سفید و نورانی شد و با لبان متبسم شروع به انشاء شعر فرمود و در اشعارش، از مقام ولایت امیر المؤمنین علیه السلام و وجاهتش عندالله سخن گفت، سپس شهادت بر توحید و رسالت و ولایت دارد و دیدگان را بست و روحش به ملکوت اعلی پرواز نمود.

ادامه دارد

 

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مطالب مرتبط